سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در سوگ حضرت معصومه (ع)

در سوگ حضرت معصومه(ع)

شاید برایت سخت باشد باورش، امّا
جان  داد  در راه برادر خواهرش، امّا

دست ستم میزد رقم هجران سختی را
وقتی که می بردند او را از برش، امّا

دیگر مدینه چون قفس می داد آزارش
زندان غم بود آسمان بی سرورش، امّا

پروانه بودن عشق می خواهد فزون از حد
باید نوشت این داغ با خاکسترش، امّا

هر چند از دیدار شد محروم لیکن یار
در آخرین دم بود بالای سرش، امّا

با آنکه در غربت به دیدار خدا می رفت
فوج ملائک بود دور بسترش، امّا

#واسع به عشق حضرت معصومه با اندوه
می خواند این غم نامه را از دفترش، امّا

#سید_علی_کهنگی آبان1401
@sayedalikahangi

 


آدم نشدیم

آدم نشدیم

بر زخم دل کسی ،که مرهم نشدیم
خود نیز درین زمانه بی غم نشدیم

یک عمر به خورد و خواب مشغول شدیم
شرمنده ی  خالقیم  ،  آدم نشدیم

#سید_علی_کهنگی  آبان1401
@sayedalikahangi

 


سیطره ی عشق

سیطره ی عشق

آه  که  تأثیر دعا داشت کو
راه به درگاه خدا داشت کو

پیر خرابات که وقت سحر
بر لبش آوای دعا داشت کو

عقده گشایی  که به سینای دل
نیمه شب اندیشه? ما داشت کو

عارف ویرانه نشینی که سخت
شکوه  ز  دنیای شما داشت کو

آنکه  برای  فقرا  روز و شب
سفره? بیرنگ و ریا داشت کو

آنکه سر و پای وجودش همه
منظری ازنور وصفا داشت کو

سیطره ی عشق مگر شد تمام؟
چشم خماری که بلا داشت کو

#واسع دل سوز که با جان و دل
شوق من بی سر و پا داشت کو

#سید_علی_کهنگی مهر1401
@sayedalikahangi

 


جام غزل

جام غزل

رقص گیسوی  تو در آینه غوغا می کرد
با چنین شعبده مشت دل ما وا می کرد

قصد رسوایی ما داشتی از روز نخست
گرچه چشم تو درین معرکه حاشا می کرد

با خبر میشد از اندوه پریشان حالان
هر که جادوی نگاه تو تماشا می کرد

هرچه در جام غزل نقش تو می بست قضا
کوه غم  را  قدر آماج دل ما می کرد

از بیابان و جنون غم عشق آگه نیست
ناخدایی  که  سفر در دل دریا می کرد

چشمش ای کاش نیفتد به تو در موسم حج
آنکه  اسباب  سفر  داشت مهیّا می کرد

تا به  پیشانی #واسع  نخورد  مهر ریا
گاه دستی طرف ساغر و صهبا می کرد

#سید_علی_کهنگی  مهر1401
@sayedalikahangi

 


سفیر ولایت

سفیر ولایت

چه پایان تلخی سفر داشت با خود
سفیر  ولایت ، خبر داشت با خود

حدیث  حسین  و نی  و  نینوا  و
زمینی که شمس و قمر داشت با خود

ز  سوز  دل  آیا  چه  می گفت  زینب
به هر نیزه داری که سر داشت با خود

زمین  و  زمان  تا  به  پا  بوده  آیا
مصیبت ازین بیشتر داشت با خود؟

نمیشد یزید اینچنین خوار دوران
ولای  علی  را  اگر داشت با خود

محرّم  گذشت  و  از آن  بود بدتر
وداعی که ماه صفر داشت با خود

چه  کس  می تواند  دهد شرح حالی
که #واسع ز سوز جگر داشت با خود

#سید_علی_کهنگی مهر1401
sayedalikahangi@

 


نای ناله

نای ناله

کاروان رفت ولی صاحب و سالار نداشت
همره خویش دگر میر علمدار نداشت

سفر غربت و هفتاد و دو سر بر سر نی
محشری بود که کس طاقت دیدار نداشت

یک نفر ماند از آن واقعه با اهل ولا
آنهم از جانب حق رخصت پیکار نداشت

زینب خسته و محزون و پریشان احوال
بجز از حضرت حق،تکیه گه اینبار نداشت

آفتابی که بر آمد پس از آن روز شگفت
دگر آن جلوه ی زرّین گهر بار نداشت

آنقدر ، داغ حزین بود که تا آخر عمر
خنده جایی به لب زینب غم خوار نداشت

#واسع از قافله ی عشق چه گویی که قلم
نای ناله به لب از آن همه آزار نداشت

#سید_علی_کهنگی شهریور 1401
sayedalikahangi@

 


عهد شباب

عهد شباب

من با تو می گیرم قرار آواز می خواهم چکار
نای و نوای من تویی دمساز می خواهم چکار

در پیله ی تنهایی ام با خاطراتت سر کنم
دربند با تو خوشترم،پرواز می خواهم چکار

هستم مرید صادقت پیغمبر مهر و صفا
از مخلصانت بوده ام اعجاز می خواهم چکار

چشم امیدم نیست غیر از تو به سوی دیگری
همراه با من چون شوی همراز می خواهم چکار

من آنچه شرط عشق بود آورده ام از جان بجا
در نامه ی اعمال خود ابراز می خواهم چکار

از ما گذشت ای روزگار آن شورش عهد شباب
گیسو پریشان دلبر طنّاز می خواهم چکار

گفتا درین وادی اگر خواهی که #واسع پا نهی
دل باخته پیشم بیا سرباز می خواهم چکار

#سید_علی_کهنگی شهریور1401
@sayedalikahangi

 


جلوه های سراب

جلوه های سراب

باید از دل حجاب را برداشت
جلوه های سراب را برداشت

من از آن روز گشتم آواره
که ز رویش نقاب را برداشت

ساده گفتم،که دوستت دارم
از لبانش جواب را برداشت

در کدامین بهار گل می کرد
که حضور گلاب را برداشت

گره در کارم آن زمان افتاد
کز بساطم شراب را برداشت

کاش می شد ز گردش ایّام
این همه پیچ و تاب را برداشت

از فراز و نشیب این دنیا
عمر سرکش شتاب را برداشت

عشق #واسع به درس و مدرسه نیست
باید ای جان کتاب را برداشت

#سید_علی_کهنگی مرداد1401
sayedalikahangi@