سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انوار خدا

 

ساغری گر از شراب حب مولایت دهند
در حریم امن انوار خدا جایت دهند

آتش عشقی که شد از طور سینا شعله ور
در دل کعبه ست اگر که چشم بینایت دهند

دست افشان،پای کوبان،می روی تا عرش هو
در سماع عشق چون بالی ز بالایت دهند

عشق آن دردانه ای باشد که مشتاقش خداست
آرزو کن توشه از این گنج زیبایت دهند

تا دمی که باز باشد دفتر عمرت بخواه
جلوه ای از نور حق در ذکر شبهایت دهند

در سرشت آدمی از نور و ظلمت هر دو هست
هرچه را طالب شدی آن را به سیمایت دهند

سید علی کهنگی. مرداد1398
@sayedalikahangi

 


طرح پرواز


گر چه سوزاندند در کنج قفس بال و پرم
نغمه ای خوش همچنان می آید از خاکسترم

هر زمانی فرصتی می داد بر من زندگی
می کشیدم طرح پرواز از قفس، در دفترم

مرز بین بودن اینجا با نبودن یک دم است
من بدون عشق از این دم چگونه بگذرم

از زبان طعنه بی زارم ،مرا معذور دار
گر که می بینی به کنج خلوتی روی آورم

دل به دریایی زدم که ساحلش آشفته
گیست
نا خدایی کو که آرامش دهد در باورم

من که با یک مصرعی دل خوش شوم از زندگی
از چه باید بگذرد آب عذابش از سرم

سید علی کهنگی. مرداد1398
@sayedalikahangi

 


آتشستان

 

چشم و ابرویی که گاهی زیر و رویت میکند
میرسد روزی که از جان جستجویت می کند

باورش سخت است امّا این پری رفتار ها
نزد همکیشان خود بس گفتگویت می کند

نیست از دستش امان،حتی گناه کوچکی!
آنکه با دریای توبه شستو شویت می کند

آسمان را تنگ در آغوش خود جا می دهی
هر که روی حاجتی گاهی به سویت می کند

حاصل یک عمر باغ زندگانی بوده ای
حق بده بر مادر خود گر که بویت می کند

آتشستان می شود دل گاه الهام غزل
کیست آن ساقی که این می در سبویت می کند

آرزوهایی که گم شد یک به یک در زندگی
با طلوعی شادمانه رو به کویت می کند

سید علی کهنگی. تیر 1398
@sayedalikahangi

 


رقص قلم

 

شکوفا گشته ماه آسمان امشب
طراوت می چکد از نور آن امشب

چه شوقی در دل افتاده،نمی دانم
که آید شعر شیرین بر زبان امشب

قلم در دست من می رقصد از شادی
تو گویی مست گشته از بیان امشب

چکاوک این پیام از باغ آورده
نسیم عشق باشد میزبان امشب

خداوندا مباد این گاه را پایان
که خوش باشند هر پیر و جوان امشب

ازین خوشتر چه حال دیگری جویم
که دیدم من مراد دوستان امشب

سید علی کهنگی تیر1398
@sayedalikahangi

 


حضرت مهر

 

کهکشان تا کهکشان عشق و صفا داری رضا
مهربانی مهربانی از خدا داری رضا

حضرت مهر،ای امید مردم این سرزمین
در دل هر ذرّه چون خورشید جا داری رضا

زر فشانی می کند خورشید اگر، از مهر توست
این کرامت را که داند تا کجا داری رضا

ما فقیران الهی آستان بوس تو ایم
چونکه میراث علی از هل اتی داری رضا

شهریار ملک ایرانی چرا باشی غریب
تو قریب جان مایی و صفا داری رضا

جز حریم تو پناهی نیست دیگر بهر ما
خوب و بد را در جوارت آشنا داری رضا

عاشقان را قبله گاهی و طوافت می کنند
تا منای عارفان سعی و صفا داری رضا

منکه غرق ظلمتم از نور چون گویم سخن
خوب می دانم که بر من لطفها داری رضا

سید علی کهنگی. تیر 1398
@sayedalikahangi

 


فلک پیما

 

لحظه لحظه خاطراتم می شود روزی کتاب
گر بگویم داستانم را ازین شهر عذاب

آتشی در باورم انداخت این چرخ زمان
کز بیانش اعتقاداتم شود یکسر خراب

آنچه سختی بود و تلخی بود دیدم جمله را
بی گمان در روز محشر فارغم من از حساب

مصرعی جا مانده از بیت محبت بوده ایم
مرحبا بر این قضا و آفرین زین انتخاب

هر چه را دیدم من از این زندگی پوچ است پوچ
کی به آخر می رسد این دشت سر تا پا سراب

گر چه خاکی زاده ام،امّا فلک پیما شوم
گر مدد بنماید از روی محبت بو تراب

تا که مستانه به دیدار خدا نائل شوم
کام من را آخرین دم پر نمایید از شراب

سید علی کهنگی. تیر1398
@sayedalikahangi

 


آفتاب آرزو

 

می شود با گردش چشمی دلی را شاد کرد
عاشقی را عاشقانه در جهان فریاد کرد

کام چون شد تلخ با احساس شیرین می شود
تیشه در این ماجرا دانی چه با فرهاد کرد؟

دست در دست نسیم و گل توان با یکدگر
شیوه ای نو در مرام عاشقی بنیاد کرد

زندگانی در قفس آیین انسانی نبود
اف بر آن اندیشه که این خانه را آباد کرد

آدم از اوج سپهرش بی نوا آمد فرود
زان سبب با مویه هایش این همه بیداد کرد

همچو نی از نای ما این نغمه می آید برون
رحمت حق باد بر آنکس که ما را یاد کرد

آفتاب آرزوهایش درخشان از امید
آنکه فکر بسته ای را با غزل آزاد کرد

سید علی کهنگی تیر1398
@sayedalikahangi

 


حرم و قفس

 

چه شود به روی ماهی بکنیم ما نگاهی
که زکات روی زیبا نگه است گاه گاهی

گذری چو ماه بنما به شب سیاه ما هم
که صفا کند گدایی ز عبور پادشاهی

چه خوش است شاعران را غزلی بداهه جایی
که غزال دل فریبی گذری کند ز راهی

به طریق عشق بازی نتوان گرفت خرده
من و عطر زلف یاری،تو و کنج خانقاهی

به حریم کبریایی نتوان رسید امّا
بشتاب همچو ذرّه که رسی به جایگاهی

همه عمر تا توانی دل حق به دست آور
به عبادت و دعایی و اگر نشد،گناهی

حرم و قفس برای من و تو یکیست ای دل
برسان سلام ما را به کبوتران چاهی

سید علی کهنگی،تیر 1398
@sayedalikahangi

 


نغمه ی دل

نغمه ی دل

لبی به نغمه گشودن چه لذتی دارد
ترانه ی تو سرودن چه لذتی دارد

غریب و عاشق و آواره خوب می داند
صدای دوست شنودن چه لذتی دارد

ز حال آدم و شیطان رانده معلومست
همیشه پیش تو بودن چه لذتی دارد

از آستان تو این خیل عاشقان دانند
به زور بوسه ربودن چه لذتی دارد

اگر چه خانه خرابی نتیجه ی عشقست
به کوی دوست غنودن چه لذتی دارد

فدای آنکه دلش همچو آینه صافست
غبار کینه زدودن چه لذتی دارد

سید علی کهنگی
@sayedalikahangi