مزار آرزو
بر مزار آرزوها دل ز دیده خون گریست
همچنان ابر بهار آشفته و محزون گریست
آنچنان تقدیر ما با نامرادی شد قرین
کز بیانش خامه بر حال من و مجنون گریست
بی مصیبت نیست هر چرخی که گردون می زند
تا به کی باید درین ماتم سرای دون گریست
علم بی عشق آنچنان ذوقی نباشد در پی اش
باید از بهر شفای کاتب قانون گریست
تاب گیسو همچنان الهام بخش شاعر است
می توان یک عمر از ذوق چنین مضمون گریست
تا که نطق شمع بزم عاشقان شد آتشین
شاهد این ماجرا با حال دیگر گون گریست
داغ لاله نیست بی تا?ثیر بر دلهای پاک
آسمان ابری شد از این داغ و بر هامون گریست
می نشاند غنچه ی لبخند بر لب تا ابد
آنکه از شوق ملاقات خدا اکنون گریست
سید علی کهنگی
@sayedalikahangi