جنون عاطفه

 

غزل برای تو گفتن بهانه می خواهد
سکوت سرد خیالم ترانه می خواهد

مرا به دشت نگاهت ببر که این وسعت
جنون عاطفه را عاشقانه می خواهد

اسیر دام تو بودن چه لذّتی دارد
کبوترانه دلم آب و دانه می خواهد

مقیم کوی تو شد هر که را نظر کردی
غریق بحر تماشا کرانه می خواهد

شهید می کند آخر کلام شاعر را
تلاطم سر زلفی که شانه می خواهد

چنین که اسب هوس خود سرانه می تازد
گمان کنم که دگر تازیانه می خواهد

ز شور و ذوق درونم چه می تواند دید
کسی که از دل واسع نشانه می خواهد

#سید_علی_کهنگی مهر1398
@sayedalikahangi