عیار مرد

 

به شبهایم قدم میزد اگر که ماه آهسته
سخنها داشتم با او،گه و بی گاه آهسته

مسیر زندگانی آنچنان طی شد که تو گویی
سواری خسته می آید ز گرد راه آهسته

تو را در هر غزل تکرار می کردم به امّیدی
که از چشمت نیندازی مرا چون کاه آهسته

دل عاشق نگیرد خو به ظلمتهای نفسانی
رود از جان و تن بیرون تب جانکاه آهسته

به تسخیر دل مردم سپاه خود مهیّا کن
که گوید این پیام ما به گوش شاه آهسته

تعلّق بار سنگینیست بر دوش سبک بالان
که سیبی آدمی را می کند گمراه آهسته

عیار مرد را با صبر می سنجند در سختی
قرار از من چه می جویی،شدم خود خواه آهسته

سید علی کهنگی. شهریور1398
@sayedalikahangi