ساز غزل
صبحی که تو را شاد نبینم نشوم شاد
از بند غم آزاد نبینم نشوم شاد
لبخند تو در پرتو خورشید چه زیباست
این حُسن خداداد نبینم نشوم شاد
از خویش مرانم که به هنگام سحرگاه
گیسوی تو در باد نبینم نشوم شاد
از قصّه? شیرین نشود خاطرم آرام
تا شوکت فرهاد نبینم نشوم شاد
هر گه ز خیال تو کنم ساز غزل کوک
با شور تو بی داد نبینم نشوم شاد
این بند که بر پای غزالان جوان است
بر گردن صیّاد نبینم نشوم شاد
واسع چو خرابات مرا دید چنین گفت
تا خانه ات آباد نبینم نشوم شاد
#سید_علی_کهنگی بهمن 1398
sayedalikahangi@