سراب آرزو

 

در کویر نا امیدی آرزو گم کرده ایم
بخت خوش را در سراب جستجو گم کرده ایم

شهد شیرین جوانی رفت از خاطر برون
فصل سبز زندگی را کو به کو گم کرده ایم

از می و مستی نصیبی بود ما را و کنون
باده و میخانه و جام و سبو گم کرده ایم

همچو شبنم یک نفس فرصت به ما دادند و ما
آبروی خویش را در آب رو گم کرده ایم

آه و نفرین را به لب راهی نبود ای دوستان
این دم نا آشنا را در گلو گم کرده ایم

داستان نا تمامی ماند اوصافت،چو ما
آخر این قصّه را در پیچ مو گم کرده ایم

قطره ای در عمق دریا خودنمایی چون کند
کمتر از آنیم و خود را پیش او گم کرده ایم

حق چو خورشید آشکار و همچنان در غفلتیم
ما خدا را در نماز و در وضو گم کرده ایم

سید علی کهنگی
@sayedalikahangi