کتاب دلتنگی

کتاب دلتنگی

روز تلخی به یاد او خواندم
قصّه ائی  از  کتاب دلتنگی
همچنان هم ادامه دارد باز
ماجرای  عذاب  دلتنگی

گاه گاهی بیا لبی بزنیم
به شرابی که می برد غم را
کار دنیا همیشه این بوده
تا  بگیرد  گلوی  آدم  را

نفسم  بند  آمده  دیگر
زیر باری که عشق باعث بود
اوف به این روزگار ناکامی
و خماری که عشق باعث بود

شرح عمرم اگر که می خواهی
نامرادیست  جست و جو هایم
بوده  کارم  تمام  این  دوران
چشم‌  پوشی  از  آرزوهایم

آشنائی  نبود  در  این  شهر
گر که  با غیر  گفتگو کردم
از شما هم نمی کنم پنهان
در دلم هر چه بود رو کردم

مهربانی  مرام  و  کیشم  بود
گر که باشد همین مرا تقصیر
گله ائی نیست بر لبم #واسع
از شکستم کسی نشد دلگیر

#سید_علی_کهنگی  دی1402
@sayedalikahangi