حریر نور

 

من از دریای چشمانت دُر نایاب می گیرم
حریر نور گویی از رخ مهتاب می گیرم

چنان در سینه بی تاب است دل از آتش عشقت
که از چشمان خود هر شب گلاب ناب می گیرم

عجب سودای شیرینیست این رویای روح افزا
به آغوشم تو را شبها اگر در خواب می گیرم

گوارای نگاهت باد ای جبریل شعر من
غزلهای روانی را که از محراب می گیرم

من آن آواره ی راهم که از خوش باوری اینجا
سراغ خانه ی آباد از سیلاب می گیرم

نظر بر وسعت دریاست واسع را و می دانم
ز سستی های خود جا در دل مرداب می گیرم

#سید_علی_کهنگی آبان 1398
@sayedalikahangi