خمّ غزل
آنکه از سیمای گلگونش نقاب انداخته
شاعران را جملگی در پیچ و تاب انداخته
ساقی میخانه? احساس در خمّ غزل
از نگاه مست او گویی شراب انداخته
بسکه آرام و خرامان می رود در پیش خلق
گردش چرخ زمان را از شتاب انداخته
طاقت از کف داده ام ایدوستان،چون دلبرم
وعده ی دیدار در روز حساب انداخته
هر که باشد نا امید، انگار با دستان خود
کشتی اقبال خوش را در سراب انداخته
قصّه ی ما را کسی هرگز نخواهد نقل کرد
نام ما را داستان گو از کتاب انداخته
واسعت را بیشتر دریاب ای یارا ،چو او
بار خود را دور ازین شهر خراب انداخته
#سید_علی_کهنگی شهریور1399
sayedalikahangi@