ذمّ دنیا

 

فتنه از روزگار می بارد
غم ازین بی تبار می بارد

چهره اش دیدنی نمی باشد
گل او چیدنی نمی باشد

هرچه این کهنه زیر و رو گردد
عاری از رنگ و عطر و بو گردد

سگ هارست و بی غل و زنجیر
چه کند با غریب این نخجیر

زهر قهر از زبان او جاری
می نشاند به عمق جان،کاری

عاشق رنگ و بوی او شده ایم
واله ی خلق و خوی او شده ایم

فتنه هایش برایمان شیرین
زهر و قهرش برایمان تسکین

شیوه اش تا فریب و نیرنگ است
پای ما در برابرش لنگ است

گرچه عمری بدی به او بستیم
همچنان در رکاب او هستیم

سید علی کهنگی
@sayedalikahangi