نای ناله
نای ناله
کاروان رفت ولی صاحب و سالار نداشت
همره خویش دگر میر علمدار نداشت
سفر غربت و هفتاد و دو سر بر سر نی
محشری بود که کس طاقت دیدار نداشت
یک نفر ماند از آن واقعه با اهل ولا
آنهم از جانب حق رخصت پیکار نداشت
زینب خسته و محزون و پریشان احوال
بجز از حضرت حق،تکیه گه اینبار نداشت
آفتابی که بر آمد پس از آن روز شگفت
دگر آن جلوه ی زرّین گهر بار نداشت
آنقدر ، داغ حزین بود که تا آخر عمر
خنده جایی به لب زینب غم خوار نداشت
#واسع از قافله ی عشق چه گویی که قلم
نای ناله به لب از آن همه آزار نداشت
#سید_علی_کهنگی شهریور 1401
sayedalikahangi@