دریای جنون
شد گلستان از نگاهت دشت احساس دلم
صد بغل یاس محبت گشت از تو حاصلم
پیش تر آواره ی افکار باطل بوده ام
باز کردی قفلهای بی کلید از مشکلم
نیست ما را الفتی با نا امیدی در جهان
در سراب ناخوشیها خوش نشین ساحلم
گرچه دریای جنون را نیست آرامش ولی
من به این ویرانگر عاقل نماها مایلم
دست در دست خیالت،پرسه در مه میزنم
صبح گاهان اینچنین بیرون زنم از منزلم
اینکه میبینی چنان پروانه بی پروا شدم
پرتویی از عشق می تابد به شمع محفلم
هستی ام پیوند خورده با نگاه واسعت
بی تو در این زندگانی پوچ گردی باطلم
#سید_علی_کهنگی اسفند1399
sayedalikahangi@