سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خشم طوفان

خشم طوفان

محالست این غم به پایان رسد
به  آخر  شب  تلخ هجران رسد

اگر  یوسف  آرزوی  من  است
امیدی  ندارم  به  کنعان  رسد

درین شهر خاموش و نفرین شده
سر  عاشقان  کی  به سامان رسد

اگر زخم ، زخم زبان خودیست
دروغست آنکه به درمان رسد

شمائی  که  در  ساحل  غفلتید
به دریایتان خشم طوفان رسد

چه  زیباست  در  اوج  ناباوری
پیامی گر از  سوی جانان رسد

الهی  به  دشت  دل  #واسعان
قدمهای جان بخش باران رسد

#سید_علی_کهنگی  آذر 1402
@sayedalikahangi

 


فریبستان ناز

فریبستان ناز

دیگران از درد می نالند و من از دوری اش
ای  به  قربان  جواب  نامه های  زوری اش

با  تمام  بی محبت  بودن و سنگین سری
بیشتر دل می برد انگار  این مغروری اش

در حسابش نیست بر من جائی و باخوشدلی
می گذارم  پای  زیبائیّ  و  بی منظوری اش

در  فریبستان نازش  غرقم  و دانم که او
می کشد آخر مرا با خنده های صوری اش

چشم  سبزش  در  تماشا خانه ی  رویای من
می کشد دربند ،چشم صدهزاران حوری اش

فرض بر این می گذارم که نمی خواهد مرا
کی رسد آخر  به پایان دوره ی منفوری اش

کاش  #واسع   با چنین احوال زار و درهمش
دست بر می داشت از این مسلک منشوری اش

#سید_علی_کهنگی آبان1402
@sayedalikahangi

 


حوری و شراب

حوری و شراب

افتادم  و  تاب از کفم رفت
یک عمر شتاب از کفم رفت

دریا که نشد نصیب ، حتی
دیدار  سراب  از کفم رفت

اندوخته‌ای اگر مرا بودم

مانند حباب از کفم رفت

پرهیز  نمودم  از  می تلخ
این کار ثواب از کفم رفت

شادی  و  طراوت  جوانی
چون بوی گلاب از کفم رفت

تا چشم گشودم ای رفیقان
آسایش وخواب از کفم رفت

با  بار  گناه  مانده بر دوش
حوری و شراب از کفم رفت

ابروی  نگار  نیست  دیگر
آن مصرع ناب از کفم رفت

یاری که تمام جان من بود
با چنگ‌ رباب از کفم رفت

افسوس که همچو برق،#واسع
ایّام   شباب  از  کفم  رفت

#سید_علی_کهنگی مهر1402
@sayedalikahangi

 


خوی خاک

خوی خاک

می کُشند و می کِشندم سوی خاک
آسمان سیرم  نکرد  این  بوی خاک

بر  زلالش  دل  نمی بندم  که  گاه
آب  را  گل  می کند  جادوی خاک

هر  چه  گشتم در پی نوش حیات
قسمتم  شد  نیش از کندوی  خاک

نیستم  چون  زاهدان  و سالکان
تشنه ی  اسرار  تو  در  توی خاک

خوب  و  بد را در بغل جا می دهد
سخت بیزارم من از این خوی خاک

حاصلش غیر از غبار غم نبود
آسمان  گر  اشک  ریزد  روی  خاک

نیستی  #واسع  جدا  از  دیگران
می دهد بازی تو را هم ، گوی خاک

#سید_علی_کهنگی مهر1402
@sayedalikahangi

 


ویرانه ی ما

ویرانه ی ما

مانده تا بخت به کاشانه ی ما رو بکند
خنده  بر  آینه ی  خانه ی  ما رو بکند

یک سبد گندم الفت به دلم هست،دریغ
کو کبوتر که به یک دانه ی ما رو بکند

زیر   بار  غم  دنیا  کمری  راست  نشد
چه شود عشق به افسانه ی ما رو بکند

میرود تا به سرا پرده ی خورشید از شوق
کور  سوئی  چو  به  پروانه ی  ما رو بکند

آنکه میداد ره عقل نشان از چپ و راست
هست  مایل  که  به  دیوانه ی ما رو بکند؟

ابر بی عاطفه ، ما خانه بدوشیم و خراب
چه  غم  ار سیل به ویرانه ی ما رو بکند

خون دل  باد  گوارای  وجودت #واسع
نیست ساقی که به پیمانه ی ما رو بکند

#سید_علی_کهنگی  مهر 1402
@sayedalikahangi

 


داغ ناگزیر

داغ ناگزیر

درمانده ام ، چنان آهو به چنگ شیر
ای زندگی شدم  دیگر  من از تو سیر

هرگز  ندیده ام  خیری  ز  روزگار
کی می رسد به سر ، پایان این مسیر

تقدیر  ما  بجز  آه  و  فقان  نبود
در بند زندگی ، عمری شدیم اسیر

تا  کی  از  آسمان  باران  طلب  کنم
بذر  من از ازل ، افتاده  در  کویر

گفتم که مدّتی دیوانگی کنم
شاید رها شوم از  داغ  ناگزیر

ای آنکه می بری دل را ز عاشقان
رحمی کن و بیا جان از تنم  بگیر

#واسع  نمی کند  ناشکری ای خدا
دردم  ز ناله  شد  افزونتر ای قدیر

#سید_علی_کهنگی  شهریور 1402
@sayedalikahangi

 


داغ ناگزیر

داغ ناگزیر

درمانده ام ، چنان آهو به چنگ شیر
ای زندگی شدم  دیگر  من از تو سیر

هرگز  ندیده ام  خیری  ز  روزگار
کی می رسد به سر ، پایان این مسیر

تقدیر  ما  بجز  آه  و  فقان  نبود
در بند زندگی ، عمری شدیم اسیر

تا  کی  از  آسمان  باران  طلب  کنم
بذر  من از ازل ، افتاده  در  کویر

گفتم که مدّتی عاشق  شوم مگر
گردم  رها  دمی  از  داغ  ناگزیر

ای آنکه می بری دل را ز عاشقان
رحمی کن و بیا جان از تنم  بگیر

#واسع  نمی کند  ناشکری ای خدا
دردم  ز ناله  شد  افزونتر ای قدیر

#سید_علی_کهنگی  شهریور 1402
@sayedalikahangi